بت میکده

«بگذارید که از میکده یادی بکنم / من که با دست بت میکده بیدار شدم»

بت میکده

«بگذارید که از میکده یادی بکنم / من که با دست بت میکده بیدار شدم»

خدا رحمت کند شیخ ما مرحوم آقای شاه‌‏آبادی را- رضوان اللَّه علیه- ایشان به من فرمود که: «در آن زمان شدت، مقابل منزل ما یک دکانی باز شد که مثل اینکه چیزهای خلاف می‏فروخت، دکان بدی باز شد. من به رفقایم گفتم که شما یکی یکی بروید نهیش کنید. یک روز قریب دویست نفر، یکی یکی صبح رفتند: «سلامٌ علیکم! و علیکم السلام! آقا، این دکان اینجا مناسب نیست» این رد شد، یکی دیگر آمد. تا عصر حدود دویست نفر رفتند به این آدم گفتند. تمام شد. برچید بساطش را.

این نهی وقتی مکرر شد در روح انسان تأثیر می‌‏کند. یکی بگوید، ممکن است، خوب، تأثیر کمی بکند. دنبالش یکی‌ دیگر برود بگوید: «آقا نکن این کار را، این کار انصاف نیست. این مردم خونشان را داده‌‏اند و حالا شما دارید آنها را در مضیقه می‏گذارید. این بیچاره‌‏ها نمی‌‏توانند این طور اجناس بخرند».

(صحیفه امام، جلد 8، ص 47)

روح الله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی